از همه دوستان به خاطر کامنتهای خوبشون و ایدههای خیلی جالبشون در پست قبل و در اینستاگرام ممنونم. حتما به قسمت کامنتهای پست قبل سر بزنید و نظرات رو بخونید.
اما برای من چه ارتباطی بین نور خورشید و مینیمالیسم وجود داره؟ لندن به هوای بارونی مشهوره، که دروغی بیش نیست! نه اینکه اینجا بارون نمیاد. اما اونقدری که توی فیلمها نشون میدن و دوست دارند همه دنیا باور کنند نه. توی سالهایی که ما اینجا بودیم پیش اومده که دفعات اومدن بارون (نه میزان بارش) توی تهران در دو سه ماه متوالی بیشتر از اینجا باشه، دیگه با شمال ایران که مقایسه نمیکنم. معمولا هم اینجا شب تا صبح بارون میاد و روز بارونی نیست. اما…هوا در شش ماه دوم سال شدیدا ابری هست و خورشید خانم بسیار ناپیدا و وقتی هم که هست بسیار کم زور!
در نبود خورشید خانم هم بنده یک موجود افسرده، خشمگین و خوابالو هستم. رضوان جان در کامنتها نوشته بودند:
نور خورشید باعث میشه ویتامین دی در بدنمون تولید بشه و ویتامین دی باعث میشه استخونهامون و حتی سلولهای عصبیمون خوب کار کنن و به این نتیجه برسیم که زندگی ارزش مال اندوزی نداره بلکه مثل خورشید بی چشمداشت بر عالم و آدم بتابیم و به همه روشنی و گرما ببخشیم
خوب برعکس این میشه وضعیت پاییز و زمستونی من! الان به جوی آسمون زیبای پست قبلی، آسمون لندن قریب به اتفاق اوقات شکل تصویر این پست هست. آدم افسرده و خشمگین و خوابالو بعدش چکار میکنه؟ میفته توی چرخه من یه چیزی کم دارم. یه چیزی نیست. چیکار کنم؟ و یک جواب به خودش میده: خرید!!
البته من در مرحله عمل راهکارهای متفاوتی استفاده کردم تا سریعا حساب بانکی خود رو خالی و خونه رو پر نکنم. اما در مرحله فکر همهاش دارم برای خرید جدید نقشه میکشم که البته امیدوارم به تدریج با کارهای مختلفی که قراره برای بهبود این افسردگی فصلی انجام بدم اوضاع بهتر بشه.
توی پست بعد راهکارهای خودم رو برای مقابله با این حملههای {مشکلات من با خرید حل خواهند شد} مینویسم. اما قبلش دوست دارم پیشنهادات شما رو بدونم.
به نظر شما توی همچین شرایطی باید چه کرد؟
من که عاااااااااشششششق هوای ابریم.اصلا عشمه وقتی هوا ابریه یه موسیقی خوب بزارم یه فنجون چای یا قهوه و کتابو بردارم برا مطالعه….وای وای چقدر دوست دارم.
:))) من هم قبل از اینکه بیام اینجا عاشق هوای ابری بودم!
تزریق آمپول ویتامین دی یا مصرف قرصش شاید کمک کننده باشه
ما توی ایران اصلا آفتاب نمی بینیم به خاطر حجاب
سونامی پوکی استخوان در ایران در راهه
بادوم خام وارده منبع خوبی برای تامین کلسیم هستند
خرما هم میگن ویتامین دی داره
آره مصرف ویتامین دی و امگا ۳ هم لازمه.
خوب منم فنلاند بودم و میدونم چی میگذره تو این ۶ ماه. قرص ویتامین دی و از اون لامپ های مخصوص مهتابی و در مواقع لزوم قرص ضد افسردگی 🙂
مورد یک و سه رو که استفاده میکنم! این لامپها یکی از همون مواردیه که هی میگم برم بخرم. نمی دونم بخرم یا نه!
تو ایران آفتابی ،من وقتی هوا زیاد از حد ابری میشه حوصلم سر میره و نق میزنم.شما چه صبری دارید که 6 ماه تحمل می کنین!
به نظرم تنها کاری که میشه کرد ایجاد یه”دل خوش کنک”ه! یعنی مثلا اگه شیرینی پزی دوس دارین وقتی بیکارین و دیدین هوای ابری داره بد اخلاق تون می کنه فوری پاشین شیرینی درست کنین.
برای من این کار مورد علاقه خوردن چای با توت خشک یا خرما و دیدن یکی از فیلمای مورد علاقه ی اغلب تکراریمه!:)
+پس لندنی ها دوس دارن مردم دنیا فکر کنن که اونجا زیاد بارون میاد.برم به یکی از سوالای داداشم پاسخ بدم که همیشه موقع دیدن فیلم و کارتون میپرسه:چرا همیشه وقتی کسیو دفن می کنن یا ناراحتن بارووون میاد!:)
از توریست بدشون میاد؟؟؟؟!
برای من که ماجرا خیلی جدیه! البته دل خوش کنک و اینها هم خیلی خوبه و دارم ولی گاهی اوقات حتی حال همون رو هم آدم نداره!
حالا دوست دارند یا نه رو نمیدونم ولی خیلی در تصویر بارونی سازی مهارت دارند، توی فیلم و سریال و …. نه اتفاقا خیلی هم از توریستها استقبال میکنند. چرا بدشون بیاد؟!
سلام. نور خورشید رو خلق و خوی آدم تاثیر داره
و در فصول پاییز و زمستون که آفتاب به اصطلاح جِنگ نیست و کم جونه،آدم گرفته تر میشه.
من میگم.یه کار هنری یاد بگیر و خودت رو باهاش سرگرم.کن
سلام، ممنونم از پیشنهاد خوبت. آره کارهای هنری خیلی به آدم کمک میکنند.
عالى عالى آفرين
🙂
عارفه جون من هم لندن زندگي ميكنم و اتفاقا خيلي بارون مياد ها! مطمئني لندني؟ ؛)
من هم پاييز و زمستون اينجا افسردگي فصلي ميشم اما نميدونم بأيد باهاش چي كار كنم. ممنون ميشم اگر راه حل مفيدي داري كه اثر داشته باشه به من هم بگي
شاید تعریفمون از خیلی فرق داره! به نظر من وقتی میگن خیلی یعنی نصف یا بیشتر از نصف اوقات باید بارون بیاد! اینجا توی ده دوازده روز گذشته دیروز بارونی بود فقط. تازه خیلی از روزهایی که توی هواشناسی بارونی نشون میده نهایتا یکی دو ساعتش بارون میاد. لندن شما بیشتر از این بارون میاد؟ 😉
تصویری که من توی ایران داشتم و حدس میزنم بیشتر مردم دنیا در مورد لندن دارند این بود که لندن همهاش هوا بارونیه، یه استراحتهایی هم وسطش هست!
منم عاشق بارونم اما اینجایی که هستم هنوز بارون نزده و متاسفانه اونقد گرمه که کماکان کولرهامون روشنه…
مطمئنآ هر چیزی تکراری بشه یا به چشم نمیاد یا خسته کننده میشه و هیجان اولیه رو واسه مخاطبش نداره حتی اگه هوای ابری و بارونی باشه…
ولی ربط هوای ابری به کسالت و مینیمال سازی عالی بود …
من خریدام کاملا تحت کنترل عارفه جان
فقط هفته پیش نزدیک بود یه اشتباه انجام بدم و در اثر زبون بازی فروشنده یه سرویس بدلیجات بخرم که نه لباسی ست اون داشتم نه مراسم نزدیکی که نیاز به پوشیدنش باشه و مطمئنا میرفت گوشه کمد اما هنوز از مغازه دور نشده بودم رفتم پس دادم طفلی دلم برا فروشنده سوخت :((
اما تا اون باشه وقتی کسی میگه قصد خرید ندارم جنگولیجات خوشگلاشو رو نکنه… و البته تا من باشم که گول فروشنده ها رو نخورم
آره هورام بانو جان دقیقا درسته. تا وقتی هوای ابری و بارونی کمه عاشق اون هستیم، ولی همین که دوزش زیاد بشه پشیمون میشیم.
آفرین چه خوب مقاومت کردی هفته پیش! کارت عالیه 🙂
منم از هوای ابری و خاکستری خیلی بدم میاد ولی فعلا یه جایی زندگی می کنم که از لندن هم ابری تره. برای من ورزش مستمر و کارهای هنری مثل نقاشی یا ساز زدن جواب میده، چون این افسردگی فصلی رو اگه ولش کنی خیلی افسارگسیخته می شه و ممکنه ادم رو درسته بخوره، در ضمن اطرافیان بیچاره که گناه نکردن 6/7 ماه منو با لب و لوچه اویزون و اخلاق غرغرو تحمل کنن. ☺اما ورزشهای هیجان انگیز که ادرنالین خون رو افزایش بده راه حل خوبی برای مبارزه با این بی حالی و کرختی.
واقعا درست نوشتی! قشنگ می تونه آدم رو درسته بخوره! کافیه یک کم بهش رو بدی 🙂
ورزش هم خیلی راه خوبیه.
تو اینجا از افسردگی و کسالت که آدم رو می کشونه سمت مغازه و فروشگاه و خرید حرف زدی و من از رو در بایستی و تعارف میگم که باعث میشه وقتی وارد یه مغازه میشی دست خالی بیرون نیای! من خودم این جوریم که وقتی میرم تو یه مغازه و فروشنده هم شروع به تعریف از اجناس مغازه ش می کنه با وجودی که اصلا اجناسش رو نپسندیدم یه حس شرمندگی و رو در وایسی بهم دست میده که وادارم می کنه حتما یه چیزی بخرم. یعنی باور کن خیلی از خریدهایی که ما ایرانی ها انحام میدیم فقط از روی تعارف و رو در وایسیه.
راست میگی ایلماه جان، اون تعارف و رودرواسی هم داستانیه. من خوشبختانه تونستم اون رو برای خودم حل کنم. اگر اعتماد به نفس مون رو تقویت کنیم و از خودمون بودن خجالت نکشیم کمتر تعارف الکی میکنیم وقتی واقعا اون نیت رو نداریم 🙂
سلام
ممنون از سایت خوبتون.بعد از خوندن تمام سایت نگارا،خوندن تمام سایت شما هم کلی کیف داد.
من خودم بایدیفالت! آدم ساده زیستی هستم.ولی در مورد خرید وسایل خونه،چون تا حالا موقعیتش نبوده، تجربه ای ندارم.ممنون میشم اگه یه پست در مورد خرید جهیزیه مینیمال بذاری تا نظرات تو و تجربیات دوستان کمک کنه بهم.مرسی
سلام زینب جان! خوشحالم که اینجا رو پیدا کردی و خوشت اومده. چشم. این مطلب هم درخواست زیاد داره، حتما در موردش می نویسم.
من اینجور وقتا می رم تو آشپزخونه و اونجا سرگرم می شم. کلی به خودم و در نهایت به شکمم خوش می گذره.
:))) معلومه آشپزخونه باصفایی دارید! من شدیدا با اشپزخونه این خونه جدید درگیری دارم، امیدوارم موفق بشیم صلح کنیم بلکه به منم خوش بگذره توش!
سلام به دوست بارون زده ام
من عاشق بارون و هوای ابری هستم اما نمیدونم اگه تو لندن هم بودم بازم عاشقش بودم یا نه
بارون برای من تداعی بخش پاکی زندگی و طراوته و هوای ابری هم سکوت و آرامش میاره
من که تو روزهای بارونی دوست دارم تو خونه کنار پنجره بشینم و به چنارهای جلوی خونمون زل بزنم دوست ندارم وقتی هوا ابریه تو بازار مشغول خرید باشم
چیزی که شما رو به سمت خرید میبره بیحوصلگیه
بنظرم باید وقتت رو به یه سرگرمی جذاب یا یه کارشخصیی که خیلی وقته دوست داشتی انجام بدی و امکانش نبوده اختصاص بدی اینطوری حواست از بیرون و آسمون به درون و خودت برمیگرده
شاید آسمون میخواد یه فرصت درون نگری به خودت بده
سلام به رضوان عزیزم! آره درسته، چیزی که من رو به سمت خرید میبره افسردگی و بی حوصلگی هست، منتها روزهای ابری متوالی هم حسابی تشدیدش میکنه!
دارم سعی میکنم که عمل کنم به برنامههای جذاب، بعضی روزها میتونم بعضی روزها نه!
سلام. جهیزیه ی مینیمال دغدغه ی منم هست
حتما در موردش بنویس
سلام عزیزم، چشم 🙂
فکر ميکنم داشتن يه برنامه خيلي کمک کننده باشه
مثلا يک روز کتابخواني
يک روز پخت و پز
يک روز پياده روي
…تماشاي فيلم
نوشتن هم خيلي خوبه(خود من قديمترها که اوقات فراغتي داشتم عاشق خوندن و نوشتن بودم)
و يک نکته خيلي مهم وجود بچه است.ميشه يک روز رو به او اختصاص داد.توي وب پر از ايده هاي بازيهاي توي خونه است.
درهرحال ما به جاي شما نيستيم.افسردگي وقتي مياد ديگه رهايي ازش ساده نيست.بهترين راه اينه که جلوي ورودش رو بگيريم.
آره سمیه جون خیلی خوبه و فکر کنم چون ناخودآگاهم میدونه برنامه نوشتن بهونههام رو ازم میگیره هی از زیرش در میرم :)) یک بار هم که مینویسم کلهم زندگیمون در هم گره میخوره و اتفاقاتی پیش میاد که هیچ کدومش رو نشه انجام داد 🙁 باید یه بار اساسی باهاش بجنگم!
من خیلی تلاش میکنم موفرفری روحیهاش و بازیاش سرجاش باشه. خوشبختانه از بابت اون خیالم راحته ولی دیگه بقیه جنبههای زندگی رو کمتر میرسم که کنترل کنم!
مینیمالیسم باز هم موفق میشه
مطمئنم عارفه جون???
دست و جیغ و هوراااااا!
من يک نکته ديگه به ذهنم رسيد. خود من وقتي با دوستانم يه ديداري دارم تا مدتها حالم خوبه. اگه اونجا دوست و آشنايي دارين که باهم جور و صميمي هستين ميتونين قرارهاي منظم،مثلا هفتگي، بگذارين و باهم باشيد.
ذوق و شوق مهموني خودش کلي حال خوب کنه.
آره عزیزم این هم خودش برنامه خوبیه!
واااااای خدای من…. منم از هوای ابری شهرمون خسته شدم تقریبا یک هفته ست ابریه.
من که به کیک پختن رو آوردم بعد از ظهر ها رو به آشپزخونه اختصاص دادم سر ذوقم میاره، ولی دروغ نگم اون دلگیر بودنه و اینکه منم از خونواده ام دورم و به نوعی غربت نشینم زود منو سمت افسردگی سوق میده همش فکر میکنم این بعد از ظهرهاو شبای بلند و دلگیر کنار پدر مادرم و یک چای دااااغ چقدرمیتونست دلچسب باشه…..
آره هوای ابری و بعد هم غربت خیلی اثر داره در افسردگی!
خب فکر میکنم صحبت افسردگی که میشه باید دیگه وقت این باشه که داستانی که منو به مینیمالیست کشوند بگم .اول عذرخواهی میکنم عارفه جونم چون چندین ماه پیش بود که قرار بود بنویسمش اما اهمال کاری یا عدم حس نوشتن باهام بود اما الان خیلی دوست دارم بنویسم حتی به فکر نوشتن یک وبلاگ افتادم یهوئی…فرودین 92 بود که عزیز ترین و نزدیکترین دوستم از دنیا رفت ما از یکسالگی باهم دوست ،خواهر و همسایه دیوار به دیوار بودیم.بعد رفتنش، بودن من، نبودن فیزیکی او رو به همه یادآوری می کرد تا امروز هم همینطوره.اینطوری شد که من دیگه فاطمه سابق نبودم .بیقرار شدم به دیدار خیلی از بزرگان رفتم تا اروم بشم تا یکی بهم بگه آخه جریان چیه ؟؟اولین دیدارم با اولین بزرگی که دیدم عجیب بود بعدش حدود 2 ساعت ناخوداگاه پیاده روی کردم تا جائی که پاهام تاول زد!وقتی رسیدم خونه شروع کردم به جمع کردن وسایلم به مرتب کردن فایلهای کامپیوترم.بیش از دو ،سوم از وسایلم دیگه به درد من نمی خورد نگاشون می کردم می دیدم اینا اصلا به من تعلق ندارند شایدم من به اونا .حتی یک کلکسیون از برچسبهای رنگی داشتم که از هفت سالگی جمع کرده بودم.تمامشو بین دانشاموزا و بچه هایی که می دیدم پخش کردم.شاید براتون سوال باشه که اون بزرگ به من چی گفت؟؟می تونم بگم تقریبا هیچی .فقط گوش کرد به صحبتام.بعد از مدتها فهمیدم که مجاورت در کنار بزرگان چنین خاصیتی داره چرا که اونها از زواید به دور هستند…
چه داستانی….ممنونم که برام نوشتی..خوش به حالت که تونستی از دیدن اون بزرگ خوب استفاده کنی.
سلام عارفه عزیز…اخیرا کم پیدا شدی!
من که در فصل پاییز فقط دچار افسردگی و خونه نشینی میشم اصلا بیرون نمیرم چه برسه به اینکه خرید بکنم!!!
راستی گیس گلابتون یه پستهایی میذارند مثل آموزشهای شما درباره فلای لیدی!!جالب بود برام چون منبع پستهاشون رو عنوان نکرده بودند!
سلام عزیزم 🙂 آره! حالا کم کم دوباره پیدام میشه!
بله من هم دیدم، خوب همه وبلاگ نویس ها عادت به منبع گذاشتن ندارند.
عارفه جون كجايي؟???
دالی!
من این پست و همه ی نظرات رو خوندم. هر کدوم کمکی تازه بود. ممنونم از همه
لطف داری عزیزم، من از طرف همه میگم 😉