ماجرای پست مهمان امروز خیلی جالبه. حدود ده روز پیش من داشتم توی شبکههای اجتماعی گشت میزدم که یک مطلب حسابی چشمم رو گرفت. همینطور که داشتم میخوندمش یاد یکی از دوستان خیلی باحال و فرهیخته و باسوادم افتادم که این متن خیلی به تخصصش مرتبط بود. متن رو که تا ته خوندم با خودم گفتم این جاش توی ستون پست مهمانه! باید نویسندهاش رو پیدا کنم و اجازه بگیرم. روی لینکش کلیک کردم تا اطلاعات بیشتری پیدا کنم که دیدم این مطلب رو شش سال پیش همون دوست دانشمند من در وبلاگ قدیمیاش گذاشته بوده! اینقدر هیجان انگیز بود…به خصوص که اصلا از این وبلاگ خبر نداشتم و کلی مطلب خوندنی پیدا کردم از یک آدم فرهیخته! این هم شما و این هم یک نوشته خواندنی از افسانه کامران که هم هنرمنده و هم دانشمند. مطلبی که بهش پرداخته خیلی جای فکر داره، به خصوص برای افرادی که هنوز مستقل نشدند و میتونند از نو شروع کنند. امیدوارم در آینده باز هم از نوشتههای افسانه اینجا بخونیم.
بی هوا وارد خانههای مردم میشویم و آنها را در خانههایشان غافلگیر میکنیم. این روزها کار ما این است که مردم را سر سفره ناهار، در حال استراحت، هنگام تماشای فوتبال و حتی کنار بساط تریاک و … غافگیر کنیم. همیشه هم به دلالان بنگاهها اصرار میکردیم که هماهنگ کنید و همیشه هم به قول خودشان هماهنگ میکردند، اما باز هم صاحبان خانه را شگفت زده میدیدم، وقتی که با اکراه در را به رویمان میگشودند.
اما من ته دلم این گونه رفتن به خانه مردم را _بیدعوت و زمینه چینی _ دوست میداشتم. احساس میکردم چقدر راحت میتوان به لایههای پنهان زندگی در این خانههای کوچک پی برد. چیزهایی که در خانههای اقوام و دوستان گاه به سختی پنهان میشود. اینجا به لطف پیدا کردن خانه جدید برای ما مهیا شده بود.
حالا میتوانستیم درون خانه تهرانی را راحتتر و رسواتر از همیشه ببینیم. میگویم خانه تهرانی برای اینکه این خانه با همه ویژگیها و شباهتهایی که با خانههاي شهرستانی دارد، بسیار کوچکتر از این خانه هاست.
خانه خصوصیترین مکان برای استراحت کردن، زندگی کردن و آسودن است. و حالا این خانهها نه تنها به دلیل کوچکی بیش از حد و یا رعایت نکردن اصول فنی و زیباییشناسی در ساخت و معماری، بلکه به دلیل نوع دکوراسیون آن جایی برای زیستن نیست.
میان اسباب و اثاثیه این خانهها با متراژ آنها تناسبی وجود ندارد. مبلهای پت و پهن پارچهای یا چرم، فرشهای ماشینی، میز ناهار خوری که با زور در گوشهای از هال یا پذیرایی جا خوش کرده است، میزهای عسلی کوچک و بزرگ، گلدانهای سفالی رنگ شده و … همه در خانه تهرانی ها موجود است، انگار هر دختری که به خانه بخت میرود فرض مسلم اش زندگی در خانهای 200 متری است اما پس از اولین اسباب کشی متوجه واقعیت تلخ زندگی در خانه کوچک می شود!
خانه تهرانی مثل شعری است که وزن آن با قالب شعریاش جور در نمیآید. زبان این شعر گنجایش چنین وزن ثقیلی را ندارد.
در این خانه ها با اسبابی روبه رو میشوید که هیچ کاربردی ندارند، اگر قائل به کارکرد زیبایی اشیاء باشیم، گلدانها و گلهای مصنوعی، بوفههای انباشته از کریستالهای بدلی سوگا، رومیزیها و پارچههایی روکوکویی و … تناسبی با فضا و متراژ این خانهها ندارد. خانه تهرانی در تصرف اشیاء است. در این خانهها اشیاء مقدم بر انسان و حوایج انسانی است. هجوم وسایل اضافی و فاقد کارکرد واقعی سبب شده است که در خانههای 50 یا 60 متری جایی برای زیستن نباشد. در این خانهها کمتر میتوان نوای خوش آهنگ چوب را شنید، کابیتها و کمدها در تصرف ام دی اف است و رنگ جعلی و بدلی که بر اشیای خانه اعم از فرش ماشینی، بوفه، چینهای عجیب و غریب پردهها و … نشسته است روح تو را میآزارد. دامنه دلالتهای معنایی این اشیاء چنان است که معنای صریح زیستن و آسودن در خانه را سلب میکند و قرار است معناهای ضمنی چون مکنت، سرمایه و برخورداری و … را تلویحا به ما متذکر شود.
در خانه تهرانی اشیاء و فضاهای متضاد در کنار هم قرار میگیرند، بدون هیچ تناسب و تعاملی! کاناپه زمخت بر روی فرش ابریشمی ظریفی قرار میگیرد و آشپزخانه مدرنی را با زیلو میپوشانند و …
خانه تهرانی مثل همه خانهها بویی مخصوص به خود را دارد، یکی از آنها بوی تاید میدهد، آن دیگری بوی قورمه سبزی و یکی دیگر بوی تریاک، بوی خاک و … بویی مخلوط و آمیخته از ساکنان هر خانه و فضایی که آنها را احاطه کرده است، کمتر خانهای بود که بوی کتاب را بدهد. دروغ چرا تنها در یک خانه کتابخانه کوچکی دیدم، كمتر خانه اي ديدم كه در آن تنفس گلهاي طبيعي و سبزي برگهاي آن به تو سلام دهد. اما تا دلتان بخواهد در اين خانه ها اشیای اضافی و کیچ دیدیم.
در میان همه خانههایی که دیدیم کمتر خانهای بود که تو را غافلگیر کند، نظم درونی و هماهنگیاش تو را در آغوش بگیرد و دلت بخواهد آنجا بمانی. در بیشتر خانهها بعد از نگاهی دزدانه و سرسری ترجیح میدهی فرار کنی !
در بعضی از خانهها کودکی هست که به استقبالت میآید و از دیدن نگاههای جستجوگرانهات خجل نمیشود و دلش میخواهد تو اندکی بیشتر بمانی.
در این خانهها به لطف آن کودک میتوانی اندکی درنگ کنی، با کودک آن خانه هم کلام شوی و …
بعضی از خانهها چیزی را در خود نهان دارند که در ذهنات بدل به خاطره میشود، مثلا درخت کاجی که درست از وسط پنجره اتاقی سبز شده است، پنجره هلالی بزرگی که جان میدهد برای پرواز و …
خانه تهرانی جایی است برای کارکردهای مجازی اشیا و تنها اندک جایی است برای زیستن و آسودن! این فضا مدتهاست که فاقد دلالتهایی معنایی پیشین خود شده است . خانه تهرانی دالی است که دیگر با مدلول خویش پیوند ندارد و دلالتهای معنایی چون آرامش، آسایش و .. از آن رخت بر بسته است. و تنها بر معناهایی چون خوردن، آشامیدن، خوابیدن و قضای حاجت کردن مبدل شده است! بفرمایید اینجا آشپزخانه است، اینها کابینتهاست (انگار نمی توانی فضاها را از هم تشخیص بدهی ) اینجا اتاق خواب است و این هم دستشویی و حمام!
خانههای تهرانی بهترین مکان برای دیدن تضادها و تقابلهای درونی ماست. مایی که دلمان میخواهد تمام ساز و برگهای یک زندگی بورژوایی ابلهانه را در آپارتمانی 60 متری بگنجانیم و عجیبتر آنکه اصرار داریم تا به همه ثابت کنیم از این ساز و برگ چون دیگران چیزی کم نداریم.
در خانه تهرانیها دکوراسیون داخلی و چینش اسباب و اثاثیه نه تنها خطاها و اشباهات فاحش بساز و بفروشها و معماران مداد به گوش را نمیپوشاند و تصحیح نمیکند بلکه خود نیز بر این مساله تاکید میکند و بیش از پیش فقیری و عرياني روح ساکنان خانهها را به ما گوشزد میکند! نمي دانم شايد سالهاست كه تلاش مي كنيم اين بي معنايي و پوچي را با خرت و پرت و آفتابه و لگن بپوشانيم اما هنوز مثل آن پادشاه لختيم!
زير نويس توضیحی۱: اول از همه بگويم مناطقي كه ما براي جستجوي خانه رفتيم تقريبا مناطق متوسط شهر نظير طرشت، منيريه، جنت آباد و … بوده است و البته در هر منطقه استثناتي هم وجود دارد كه با توجه به توان خريد و … مطمئنا متفاوت خواهد بود. اطلاق كلمه خانه تهراني تنها براي سهولت خواندن است وگرنه چه كسي است كه نداند تهران و هزار نوع خانه و صاحب خانه و …
زير نويس خاطرات من: فكر مي كنم هشت يا نه سالم بود كه متوجه شدم بوي خانه ما با خانه هاي ديگر فرق مي كند. رفته بودم خانه آقاجان براي چند روزي ، برگشته بودم خانه خودمان اما تمام لباس هايم بوي خانه آقاجان را مي داد، بوي سيب دماوند و پرتغال شمال و من چقدر اين بو را دوست مي داشتم !
سلام
مطلب با نگاهی واقعی به زندگی مصرف گرایانه ایرانی نوشته شده است. در شهرستانها هم وضعیت همین است البته. نمی دانم چرا اینقدر همه اصرار دارند وضعین مالی خود را با مبلمان خانه نشان بدهند و کاربرد اشیا و راحتی در خانه و فضای خالی در دستری را مد نظر ندارند. انگار که تب و میل به “با کلاس” بودن همه را کشته باشد!
و اما یک نکته دیگر … ایشان خوش شانس بوده اند که مخاطبشان این افراد بوده اند! جای دیگر دنیا به این راحتی نمی شود سر زده وارد خانه کسی شد، بدلایل امنیتی. به شخصه حتی برای کسانی که می شناسم هم اگر قرار قبلی در بین نباشد نه تلفن جواب می دهم و نه درب خانه را باز می کنم. دلیلش هم چیزی نیست جز اینکه این من هستم که تصمیم میگیرم وقتم را چطور مدیریت کنم نه تلفنی که وقت و بیوقت زنگ می زند یا زنگ خانه و کسانی که هوس می کنند سر زده بیایند سراغم!
سلام عزیزم، درسته واقعا همهمون توی این تب غرق شدیم و حواسمون نیست خودمون داریم آسیب میبینیم.
عزیزم فکر کنم داشتند دنبال خونه میگشتند و این نوشته بر مبنای خونههایی هست که دیدند. نه اینکه سرزده وارد خونه کسی شده باشند 🙂
فقط می تونم بگم عالی بود.
🙂 ممنونم
عارفه عزیز ، ممنونم. واقعن این تعاریفی که بالا نوشتی بیشتر شبیه خودته که واقعن دانشمندی. ببخشید سفارش کارها باعث شد که من نتوونم فایل تصویری را درست کنم اما یکی طلب شما. حتما این کار رو می کنم. بازم ممنون بابت معرفی و این همه محبت .:)))
خواهش میکنم افسانه جان، همین متن قشنگ هم عالیه…اون فایل رو هم هروقت فرصت کنی من که خیلی خوشحال میشم 🙂
خیلی عالی من از وضعیت فعلی خونمون راضی هستم یک خونه نسبتا خلوت و دارای هارمونی رنگی .خیلی ها بهم گفتن خونت قشنگه.سعی میکنم کمترین وسایل اضافه رو داشته باشم.اگر هر کدوم از ما قبل از خرید وسیله ای فکر کنیم قراره کجا بزاریمش خونه پر از وسایل بیخودی نمیشه.
آره این خونههای خلوت به آدم آرامش میدن. هرکسی هم که میبینه حس میکنه.
سلام.از اول همراهتان بودم اما در سکوت.
نوشته خيلي خوبي بود…جذاب بود.خيلي به دلم نشست.
من که مادر سه فرزند کوچک هستم،گاهي فکر ميکنم خانه ام از مسجد هم خلوتتر است.بچه ها هم آسوده بدو بدويشان را ميکنند،بدون نگراني از شکستن عتيقه جاتي يا خراب شدن مبلماني.
خيلي هم خوشحاليم بدون مبلمان و گلدان و دکوري و کريستال و جينگوليجات
وفق و پايدار باشيد.
سلام، ممنونم از اینکه نوشتید. آره واقعا افسانه جان خوب نوشته.
چقدر خوب که سبک بار و راحت زندگی میکنید. این بزرگترین لطفه به بچه ها. امیدوارم باز هم برامون از تجربههاتون با این سبک زندگی بنویسید.
ممنون عارفه جان متن بسیار زیبایی بود .امان از ما ایرانی ها که برای نگاه مردم زندگی می کنیم.وقتی ازدواج می کردم خونه ای که قرار بود توش زندگی کنم یک خونه ی 100 متری بد نقشه بود با کلی راهرو و یک سالن کوچک .خانواده ام برای جهیزیه یک ست مبل استیل با ناهارخوری هشت نفره برایم خریدند و ما ب ای تلویزیون دیدن اصلا راحت نبودیم !و من همه اش فکر می کردم چقدر مبلها اشتباه بودند .حالا که جابه جا شدم در یک خونه 150 متری تازه مبلها جا شده !به خاطر همین کاملا ویایل بی ربط به خانه رو درک می کنم
بله زهرا جان این درد بین خیلی از ماها مشترکه!
پست فوق العاده ای بود و آینه ی تمام نمای شیوه ی زندگی ایرانی مدرن
انسان ایرانی که قبلا هویتش را از فرای اشیا باز میجست امروزه هویت خویش را در لا به لای اشیا میجوید
کافیست که به معماری گذشته ی ایران بنگرید سقف های بلند فضاهای خالی معنویتی که از خلا و تهی بودن سازع میشد اما اکنون حجم وسیع انباشتگی که به آشفتگی نیز می انجامد
خیلی نوشته خوبیه، موافقم! از وبسایت خیلی جالبت هم ممنونم :))
حیف اون سنت زیبا و غنی معماری.
کامنت من کو؟
شاید ارسال نشده، من همه رو تایید کردم 🙁
سلام
خیلی نکات خوبی بود. منو به این فکر کشوند که اگه دوست نازنین شما به خونه من سر میزد چطور راجع بهش فکر میکرد
و چیزای جالبی دستگیرم شد که تا اندازه ای هم اندوه ناک شدم نکات خیلی خیلی ظریفی رو مطرح کردن این عزیز جان.
عارفه جان میخوام بگم خونه من فوق العاده خالی از هرگونه وسیله اضافه هستش شاید یه روز عکسشو واسه شما فرستادم پذیرایی مون واقعا به جز مبلمان و فرش و یه ال سی دی به دیوار چیز دیگه ای نداره حتی میز و حتی ترمیز عسلی اما با خوندن این پست به یه چالش بزرگ کشیده شدم و اون همخونی داشتن و از جنس هم بودنه ترکیب مدرن و کلاسیک که تو خونه همه ما ایرانی ها بیداد میکنه آینه شمعدون برنز من با کاناپه راحتی چرم و یه آشپزخونه تا اندازه ای مدرن و یک فرش 12 متری ماشینی که طرح کلاسیک داره و نه مدرن چقدر کنار هم میتونن بشینن و با هم یک سمفونی بنوازند نمیدوووووونم و حساااااابی تو فکرم ………………..
سلام هاجر جون، دوستم هنرمند خیلی با استعدادیه، نکاتی که نوشته واقعا ظریف هستند همونطور که گفتی. مهم در نهایت حس رضایت شماست ولی، اگر راضی نیستید انشالله کم کم تغییرش میدید، اگر دوستش دارید هم که همونطور خوبه 🙂
سلام. واقعا مصرف گرایی بیداد میکنه مخصوصا بین خانمها
کافیه سری به وبسایت نروعروس(nowaroos.com) بزنید . خانمهای جوون تصویر خریدهاشون رو میذارن و معمولا کاربرا تشویق میشن شبیه وسائل هم رو تهیه کنن . انواع لوازم تزئینی ایکیا که اصلا کاربردی نداره و شیوع پیدا کرده یا انواع لوازم برقی اشپزخونه مثل تخم مرغ پز و … که بدون اینها هم میشه اشپزی کرد ولی از ملزومات جیهزیه شده.
دعوت میکنم حتما تاپیک “عکس خونه و جهیزیه خودمون ” توی این سایت رو ببینید. تجملات بیداد میکنه.
در مورد رسم و رسومات جشنهای مختلف حاشیه عروسی که صحبت نکنم بهتره. گیفت و تزئین و تجملات برای بله برون ، عقد ، نامزدی، حنابندون، پاتختی ، هدیه و تزئینات انچنانی برا یلدا، عید قربون، عید نوروز و … حتی تزئین یخچال نوعروسها !
ممنون میشم مطلبی در مورد ساده گرفتن شروع زندگی و ازدواج بنویسید
راستی خانم کامران توی اینستاگرامشون در باره چالش نخریدن و درست کردن نوشتن. اینکه چند ماه چیزی نخرن ولی خودشون درست کنن
خیلی جالبه
سلام پروین جان، بله درسته…این داستان رسم و رسومات من درآوردی در مورد تک تک مهمونیها و جشن تولدها که دیگه همهشون ضروری محسوب میشن خودش یک داستانی است پر از آب چشم!
حتما در مورد شروع زندگی مشترک هم خواهم نوشت.
بله این چالش افسانه خیلی هیجان انگیزه!