نوشته مهمان امروز ترجمه این نوشته است، ولی پست مهمانه چون من مدتهاست خواننده این وبلاگ خیلی دوست داشتنی و آموزنده هستم، و برای ترجمه پست و گذاشتنش اینجا ازش اجازه گرفتم. نویسنده وبلاگ –خواستن آنچه که دارید– یک خانم آمریکایی است به نام هیثر که در مورد سبک زندگیشون و ماجراهای خودش و همسرش و سه فرزندشون، و روشهای مدیریت خانه و خیلی چیزهای دیگه در وبلاگش مینویسه. اگر زبانتون خوبه حتما بهش سر بزنید. پستی که این نوشته ازش ترجمه شده خیلی طولانیه، من پست کامل رو در ادامه مطلب میگذارم. اما اینجا چند پاراگراف آخرش رو که خیلی برای من جالب و معنیدار بود بخونید:
هر بار که شما پولی خرج میکنید، دارید برای زندگی و عمرتان یک تصمیم میگیرید. وقتی پولتان را برای یک چیز مبادله میکنید، دارید یکی از دو تصمیم زیر را میگیرید:
۱ـ من به این نیاز دارم. این وسیله برای زندگی روزمره من ضروری است.
۲ـ من این را میخواهم. داشتنش اینقدر مهم است که حاضرم بخشی از عمرم را صرف آن کنم.
ببینید، این در واقع آن چیزی است که پول نمایندگی میکند. پول همان عمر یا زمانی است که شما یا فرد دیگری صرف کردهاید تا به دست بیاورید. وقتی چیزی میخرید، دارید عمرتان را با آن مبادله میکنید. ولی به همین منحصر نمیشود. شما در آینده هم باید عمر صرف این وسیله کنید تا تمیزش کنید، جابجایش کنید، از آن نگهداری کنید و نهایتا آن را بازیافت کنید یا دور بیندازید. و لطفا، از کسی که تجربه دارد این را بپذیرید که زمانی که باید در نهایت صرف رها شدن از بار این وسیله کنید خیلی بیشتر از عمری است که صرف خریدش کردید.
میدانم که همه قبول ندارند انجیل پیام خداست (ولی من باور دارم)، اما حتی اگر این باور را ندارید سخت است قبول نداشته باشید که انجیل پر است از جملات حکمت آموز و ارزشمند برای زندگی روزمره. یکی از آیات مورد علاقه من در مورد داشتههای مالی این آیه است (Luke 12:15)
“مراقب باش، و از خودت در برابر حسرت داشتههای دیگران را خوردن نگهبانی کن، برای اینکه زندگی یک فرد از زیادی داشتههایش پر نمیشود. “
وقتی من به زندگی خودم فکر میکنم، امیدوارم به جای پر شدن از داشتههای مادی، زندگیای پر از عشق ومحبت داشته باشم. در واقع فکر میکنم همه انسانها چیزی به جز این نمیخواهند، اما متاسفانه عشق و محبت را در جای غلط جست و جو میکنند (مثلا در بیشتر کردن داشتهها که هرگز نمیتوانند به محبت شما پاسخی بدهند). این که عمرتان را چطور صرف میکنید، بیانگر این است که به چه چیزی بیشتر از همه عشق می ورزید، برای اینکه زندگی ما ارزشترین هدیهای است که برای بخشیدن داریم. اگر از خوانندگانی باشید که نوشتههای مهمان همسرم در وبلاگ را خوانده باشید میدانید در اوایل آشناییمان، وقتی داشت به من در مورد بار مسوولیتها و انبوه آنچه که داشت هشدار میداد، به او چه گفتم. من به خود او علاقه دارم و از زمانی که دیدمش میدانستم او همسر رویایی من است، و تنها چیزی که میخواستم زمان و توجه او بود. برای همین در پاسخش گفتم، آنچه که بیش از همه دوست داری در نهایت برنده خواهد بود. حق با من بود، و خوشبختانه من آنی بودم که او بیشتر از همه دوست داشت.
برای اینکه به افراد نشان بدهید برایتان اهمیت دارند، باید زمانتان را به آنها هدیه کنید، و در پاسخ هم همین را دریافت کنید. این چیزی است که من میخواستم. من میخواهم عمرم را با کسانی که دوست دارم بگذرانم، و این امکان ندارد اگر ما برای خرید وسایل و خرت و پرت پولمان را تمام کنیم. خرید بهترین وسایل و بیشترین داشتهها به فرزندان ما پیام میدهد که برای ما مهم هستند؟ من این طور فکر نمیکنم. به نظر من این خریدها این پیام را میدهد که خرت و پرتها ارزش دارند، و بچهها در رتبه دوم قرار میگیرند. من این طور فکر نمیکنم و اینگونه زندگی نخواهم کرد. یادتان نرفته که، ما عمرمان را برای چیزی مبادله میکنیم که برایمان ارزش دارد.
وقتی به دور و بر خانه یا میزتان نگاه میکنید، چه چیزی درباره شخصیت شما نشان میدهد؟ آیا نماینده واقعی طرز فکر شما هست؟ آیا دارید طوری که دوست دارید زندگی میکنید؟ داشتههایتان چطور به زندگی شما کمک میکند یا برایش محدودیت میآفریند؟ اینها سوالاتی هستند که ارزش پرسیدن دارند، برای اینکه وسایل یعنی پول، پول یعنی زمان، و زمان عمر شماست. ارزشمندترین چیزی که دارید. تنها چیزی که واقعا اهمیت دارد، و تنها چیزی که وقتی گذشت، به هیچ عنوان نمیتوانید آن را پس بگیرید.
این پول شما و عمر شماست. این که چطور یکی را خرج کنید تعیین میکند که دیگری چطور خواهد گذشت.
متن کامل:
وقتی کلاس هفتم بودم، یکی از پسرهای کلاس که تصادفا همنام همسرم هم هست، در کمد من یک یادداشت گذاشته بود و نوشته بود: تو تمیزترین کمدی را داری که تا به حال دیدهام. امان از عشقهای دبیرستانی!
دلیل اینکه کمد من اینقدر تمیز به نظر میآمد این بود که تقریبا هیچچیز در آن نگه نمیداشتم. به دیوارهّها و درش انواع و اقسام پوسترها را نچسبانده بودم. فقط چیزّهای خیلی ضروری را در کمد نگه میداشتم. کتابّهایم هم همیشه مرتب چیده شده بودند برای اینکه این تنها حالتی است که من بلدم. وقتی اولین بار استخدام شدم، میز من همیشه تمیز و خلوت بود و تنها میزی بود که پر از انواع و اقسام یادگاریها نبود. من فقط یک ماگ و یک قاب عکس روی میزم داشتم. همکارانم عادت داشتند میز من را مسخره کنند و به نظرشان من یک وسواسی غیرعادی بودم.
در واقع من اصلا وسواسی و خیلی تمیز نیستم. من دنبال بچهها نمیدوم که به هم ریختگیّها را تمیز کنم. روی سطح کابینتها و روی میز پاتختی من همیشه پر از خرت و پرت است، و شما باید داخل ماشین ما را ببینید، خدا به دور!!
خلاصه، من وسواسی و خیلی تمیز نیستم، اما از زمانی که به یاد دارم، از بچگی، مینیمالیست بودهام. من آزادی و رهایی را در کمتر داشتن میبینم. من هیچوقت به دنبال داشتن چیزهای بیشتری نبودم، چون ترجیح میدهم ببینم پولی که باید خرج اشیا کنم در بانک سود میگیرد. برای همین من همیشه به فکر صرفهجویی هستم، چون پول در بانک یعنی آزادی، امنیت و قدرت انتخاب. خرت و پرت و وسایل بیشتر یعنی کار و زحمت بیشتر، دردسر و محدودیت. من باید آنها را تمیز کنم، نگهداری کنم، تعمیر کنم، جابجا کنم، برایش مالیات بدهم. باری میشود بر روی دوش من و باعث میشود نتوانم وقتم را برای چیزهایی که واقعا برایم اهمیت دارد صرف کنم.
از وقتی که تشکیل خانواده دادهایم، من مجبور شدهام وسایل بیشتری داشته باشم. وسایل همسرم ( یک کوه!)، وسایل بچهها، وسایل همه، خرت و پرت! من از این همه خرت و پرت حالم به هم میخورد. فکر میکنم اگر تنها بودم تقریبا هیچ چیز دور خودم جمع نمیکردم.
یکی از خصلتهای من که به نظر بعضیها خندهدار میآید، این است که وقتی استرس دارم شروع به مرتب کردن میکنم. و منظورم از مرتب کردن، خلوت کردن و کم کردن شرشان است! بعضی وقتها که یک روز پراسترس و خستهکننده را پشت سر گذاشتهام، یکی از حملات مینیمالیستی به سراغم میآید. این معمولا وقتی است که حجم خرت و پرت دور و بر از تحمل من بیشتر شده است. وحشت میکنم و در ذهنم این سوال میچرخد که : چی رو میتونم بریزم دور؟
هفت سال برای ما طول کشید تا بتوانیم حجم انبوه خرت و پرتهای همسرم را بفروشیم و تمام وامهایمان را هم تسویه کنیم. از آن موقع من با لذت میبینم که او هم به یک مینیمالیست دگردیسی کرده است. او به اندازه من مینیمالیست نیست، اما به درجهای رسیده است که تحمل خرت و پرت و انباشتگی، و بیهوده خرج کردن را ندارد. بعضی وقتها یهویی به من میگوید، عزیزم باید یک کمی دور و برمون رو خلوت کنیم! با شنیدن این جملات لبخند به لبان من میآید چون حس خلوت کردن دور و بر و رها شدن از بار وسایل، یکی از بهترین احساساتی است که من تجربه کرده ام.
امسال ما تلاشمان را برای صرفهجویی دوبرابر کردهایم. ابتدا به خاطر ضرورت، چون داشتیم یک کسب و کار جدید راهاندازی میکردیم، و ادامه پیدا کرد به خاطر اهدافی که داریم و هیچ کدام از آنها مستلزم داشتن خرت و پرت بیشتر نیستند. ما میخواهیم به فرزندانمان برای ادامه تحصیل کمک کنیم (ولی خودشان هم میدانند که ما همه هزینه تحصیلیشان را پرداخت نخواهیم کرد و باید نیمی از آن را خودشان پرداخت کنند. ادامه تحصیل امتیازی است که برای داشتنش باید زحمت بکشند، همانطور که ما کشیدیم). میخواهیم به زندگی بدون وام و قرض ادامه بدهیم (امسال سال هشتم است)، و دوست داریم در آینده به انگلیس نقل مکان کنیم. ما برای این اهداف به پول نیاز داریم و هرچقدر که بتوانیم صرفهجویی خواهیم کرد. خریدن خرت و پرتهایی که به درد ما نمیخورند به رسیدنمان به این اهداف کمکی نمیکند.
برای رسیدن به این اهداف، من تقریبا متعصبانه مینیمال و صرفهجو شدهام. ممکن است به نظر عجیب بیاید، ولی اتفاقا بیشتر خوش میگذرد. هر روز من سعی میکنم سه چیز که دیگر بهشان نیازی نداریم پیدا کنم. ترجیحم این است که چیزهای قابل فروش را پیدا کنم، ولی با کمال میل گزینههایی که خوب باشند را اهدا هم میکنم برای اینکه هدف همیشگی من صلح، سادگی و آرامش است.
همینطور شدیدا دقت میکنم که از آنچه که داریم به خوبی استفاده کنیم تا از خرید کردن اضافی پرهیز کنم. مثلا
ـ تمام کمدهای دستشویی و حمام را خالی کردم و هرچه که داشتیم مرتب کردم. هر گروه را در یک سبد گذاشتم (مثلا شامپوها، لوازم بهداشت دندان و …). همه اعضای خانه میدانند تا زمانی که هرچه که داریم، از جمله اشانتیونها و بستههای کوچک تمام نشود، چیز جدیدی نمیخریم.
ـ تمام کابینتها و کمدهای مواد غذایی را خلوت کردم و باز گروه به گروه با هم چیدم. تمام خوراکیهای خشک باز شده را با هم در یک سبد گذاشتم و به بچهها گفتم تا همه اینها خورده نشوند خوراکی جدید نمیخریم. روی حرفم ایستادم و همه خوراکیّهایی که داشتیم خورده شد.
ـ همه کمدهای لباس، وسایل مدرسه و کفشهای خودم و بچهها را هم به همین ترتیب مرتب کردم. کمبودّها را نوشتم تا در حراجیهای تابستانی آنها را تکمیل کنم. به جز کمبودها هیچ چیز دیگری در این سه دسته نخواهم خرید.
ـ خرید در دستههای زیر را تا اطلاع ثانوی متوقف کردهام: وسایل کاردستی، کتاب/موسیقی الکترونیک (موسیقی را از سایت freegal به طور رایگان دریافت میکنم. اگر آنجا نیست لازمش ندارم. کتابّهای الکترونیک را از کتابخانه قرض میگیرم). کتاب و سیدی (این یکی برام راحته)، لوازم آرایش (این یکی راحتتره!). من هیچوقت اهل خرید عطر (حساسیت دارم) نبودهام، همینطور جواهرات (سرویس یاقوتی که همسرم به من داده، حلقه ازدواج و ساعتم را میپوشم. به چیز دیگری نیاز ندارم). مجلات (قیمتشان به نظرم زیاد است) و خرت و پرتهای تزیینی ( وقت برای گردگیری چیزهای اضافه ندارم).
ـ به عنوان یک خانواده، ما هیچوقت فیلم کرایه نمیکنیم (اشتراک نتفلیکس داریم) و حداکثر سالی دو بار به سینما میرویم. فقط وقتی چارهای نباشد بیرون غذا میخوریم. ماهواره، کنسول بازی و شبکه کابلی نداریم و از سادهترین موبایلهای موجود استفاده میکنیم. هیچ کدام از ما گوشی هوشمند نداریم. همیشه به دنبال تفریحات رایگان یا کمهزینه هستیم. این کار را برای اینکه خودمان را از شادی محروم کنیم انجام نمیدهیم، هدفمان این است که پول بیشتری برای کارهایی داشته باشیم که ارزش واقعی به زندگی ما اضافه میکنند. همه ما با هم برای هدفهای مشترکمان تلاش میکنیم.
هر بار که شما پولی خرج میکنید، دارید برای زندگی و عمرتان یک تصمیم میگیرید. وقتی پولتان را برای یک چیز مبادله میکنید، دارید یکی از دو تصمیم زیر را میگیرید:
۱ـ من به این نیاز دارم. این وسیله برای زندگی روزمره من ضروری است.
۲ـ من این را میخواهم. داشتنش اینقدر مهم است که حاضرم بخشی از عمرم را صرف آن کنم.
ببینید، این در واقع آن چیزی است که پول نمایندگی میکند. پول همان عمر یا زمانی است که شما یا فرد دیگری صرف کردهاید تا به دست بیاورید. وقتی چیزی میخرید، دارید عمرتان را با آن مبادله میکنید. ولی به همین منحصر نمیشود. شما در آینده هم باید عمر صرف این وسیله کنید تا تمیزش کنید، جابجایش کنید، از آن نگهداری کنید و نهایتا آن را بازیافت کنید یا دور بیندازید. و لطفا، از کسی که تجربه دارد این را بپذیرید که زمانی که باید در نهایت صرف رها شدن از بار این وسیله کنید خیلی بیشتر از عمری است که صرف خریدش کردید.
میدانم که همه قبول ندارند انجیل پیام خداست (ولی من باور دارم)، اما حتی اگر این باور را ندارید سخت است قبول نداشته باشید که انجیل پر است از جملات حکمت آموز و ارزشمند برای زندگی روزمره. یکی از آیات مورد علاقه من در مورد داشتههای مالی این آیه است (Luke 12:15)
“مراقب باش، و از خودت در برابر حسرت داشتههای دیگران را خوردن نگهبانی کن، برای اینکه زندگی یک فرد از زیادی داشتههایش پر نمیشود. “
وقتی من به زندگی خودم فکر میکنم، امیدوارم به جای پر شدن از داشتههای مادی، زندگیای پر از عشق ومحبت داشته باشم. در واقع فکر میکنم همه انسانها چیزی به جز این نمیخواهند، اما متاسفانه عشق و محبت را در جای غلط جست و جو میکنند (مثلا در بیشتر کردن داشتهها که هرگز نمیتوانند به محبت شما پاسخی بدهند). این که عمرتان را چطور صرف میکنید، بیانگر این است که به چه چیزی بیشتر از همه عشق می ورزید، برای اینکه زندگی ما ارزشترین هدیهای است که برای بخشیدن داریم. اگر از خوانندگانی باشید که نوشتههای مهمان همسرم در وبلاگ را خوانده باشید میدانید در اوایل آشناییمان، وقتی داشت به من در مورد بار مسوولیتها و انبوه آنچه که داشت هشدار میداد، به او چه گفتم. من به خود او علاقه دارم و از زمانی که دیدمش میدانستم او همسر رویایی من است، و تنها چیزی که میخواستم زمان و توجه او بود. برای همین در پاسخش گفتم، آنچه که بیش از همه دوست داری در نهایت برنده خواهد بود. حق با من بود، و خوشبختانه من آنی بودم که او بیشتر از همه دوست داشت.
برای اینکه به افراد نشان بدهید برایتان اهمیت دارند، باید زمانتان را به آنها هدیه کنید، و در پاسخ هم همین را دریافت کنید. این چیزی است که من میخواستم. من میخواهم عمرم را با کسانی که دوست دارم بگذرانم، و این امکان ندارد اگر ما برای خرید وسایل و خرت و پرت پولمان را تمام کنیم. خرید بهترین وسایل و بیشترین داشتهها به فرزندان ما پیام میدهد که برای ما مهم هستند؟ من این طور فکر نمیکنم. به نظر من این خریدها این پیام را میدهد که خرت و پرتها ارزش دارند، و بچهها در رتبه دوم قرار میگیرند. من این طور فکر نمیکنم و اینگونه زندگی نخواهم کرد. یادتان نرفته که، ما عمرمان را برای چیزی مبادله میکنیم که برایمان ارزش دارد.
وقتی به دور و بر خانه یا میزتان نگاه میکنید، چه چیزی درباره شخصیت شما نشان میدهد؟ آیا نماینده واقعی طرز فکر شما هست؟ آیا دارید طوری که دوست دارید زندگی میکنید؟ داشتههایتان چطور به زندگی شما کمک میکند یا برایش محدودیت میآفریند؟ اینها سوالاتی هستند که ارزش پرسیدن دارند، برای اینکه وسایل یعنی پول، پول یعنی زمان، و زمان عمر شماست. ارزشمندترین چیزی که دارید. تنها چیزی که واقعا اهمیت دارد، و تنها چیزی که وقتی گذشت، به هیچ عنوان نمیتوانید آن را پس بگیرید.
این پول شما و عمر شماست. این که چطور یکی را خرج کنید تعیین میکند که دیگری چطور خواهد گذشت.
من از وقتى به لطف شما :* با مينيماليسم آشنا شدم، سعى ميكنم خريدام مينيمال باشه. هر چند گاهى هم يادم ميره و چيز ميز اضافى ميخرم.
ولى يه چيزى هست كه يه وقتايى اذيتم ميكنه. گاهى نميتونم تصميم بگيرم واقعا 🙁 مثلا ما توى دستشويى قفسه نداريم. من ليوان مسواكا و خوشبوكننده هوا و كف ريش و اينا رو گذاشتم بالاى دسشويى. اونجا كه در سيفونه :/ بعد چند وقته ميگم چه وضعيه اين؟ برم يه قفسه بخرم بزنم به ديوار. قشنگ تره، تميز كردنش راحت تره، مرتب تره. بعدش ميگم نهههه! سه ساله اينجورى بوده، طورى نبوده كه. حالا هم طورى نيست. باز ميگم خب اونجورى بهتره :/ بعد الان موندم.
همين مشكلو براى ادويه ها و توى آشپزخونه هم دارم :/
خلاصه درگيرم با خودم :دى
به نظرت چه كنم عارفه جون؟ 🙂
فوت جان خیلی سخت نگیر دیگه! اگر چیزی رو خودت به این نتیجه رسیدی که نیاز داری و بودنش حس بهتری بهت میده، و به چیدمان خونه کمک میکنه و کار اضافی برات درست نمیکنه بخر. ماها که خارج و دانشجو هستیم خود به خود مینیمال میشه زندگیمون، خیلی از این تاکید بر نخریدنها برای سبک زندگی توی ایران بیشتر صدق میکنه که خیلی با زندگی دانشجویی ما فرق داره.
سلام عالی بود ممنون که این مطالب رو با ما سهیم شدید من زبانم متاسفانه خوب نیست و این پست شما یک هدیه عالی بود و همینطور بخاطر گروه تلگرام واقعا ازتون ممنونم خیلی موثره بخاطر اینکه اونجا شلوغ نشه تشکرم رو اینجا نوشتم همیشه شاد باشید
سلام شهناز جان از شما و همراهیات ممنونم :*:*
عارفه جون واقعا ممنون از ترجمه خیلی خوبت و اینکه باهامون به اشتراک گذاشتی این نوشته رو.
واقعا متن عالیی بود. بخصوص اینکه نوشته بود وقتی چیزی میخرید و پول بابتش میدید دارید با قسمتی از عمرتون مبادله میکنیدش… واقعا منو به فکر برو برد..
ممنونم از لطفت عزیزم. آره اون قسمتش روی من هم خیلی تاثیر گذاشت وقتی خوندمش، برای همین اون قسمت رو جدا کردم اول گذاشتم که اگر کسی حال خوندن متن طولانی نداشت این قسمت رو بخونه.
خیلی خوبه آدم به جایی برسه که احساس نیاز نکنه خیلی از وسیله ها رو بخره .خرید زیاد علاوه بر اینکه بار مالی داره بار روانی زیادی داره شاید بعضی ها اونقدر پول داشته باشن که بگن هر چی دوست داریم میخریم چون پولشو داریم اما دیگه اون لذت و شادی که کمتر داراها از خرید های کمشون میبرن براشون وجود نداره .اما اگر پول کافی نداشته باشیم و فکرمون دایم مشغول کمبود ها باشه فشار روانی خیلی زیادی بهمون وارد میشه.پس باید طرز فکرمون رو کمی تغییر بدیم .من به شخصه ترجیح میدم کمتر بخرم اما تا جایی که امکان داره بهتر بخرم.خونه رو کاملا خلوت میپسندم اما ترجیح میدم وسایلم شیک ساده و کاربردی باشن.
در مورد لباس هم همینطور با کسانی که دایم در حال خریدن اما هیچوقت لباس برازنده ای نمی پوشن کاملا مخالفم همینطور کسانی که مثلا دو سال یک بار یک روسری میخرن اون هم از جنس متوسط که خراب شده یا کاملا از مد افتاده (در حالی که وضع مالی خوبی دارن).من الان میتونم لباس های داخل کمدم رو براتون توی یک یا دو خط شرح بدم .همگی شیک و کاربردی
یادمون باشه ما الگوی بچه هامون هستیم.دوست ندارم دخترهام به خاطر نداشتن چیز هایی که دوست دارن(که تمومی هم نداره) احساس حقارت کنند.
آفرین فاطمه جان، هرچیزی که نوشتید درسته. واقعا اون بار روانی ارزشش رو نداره و متاسفانه خیلی از ماها راحت فریب میخوریم و توی این چرخه باطل و بیپایان عمرمون رو به حسرت نداشتهها میگذرونیم. خوب و با دقت خریدن هم خیلی مهمه چون در نهایت هزینه آدم رو کمتر میکنه.
سلام . خیلی ممنون عارفه جون بابت معرفی این سایت. همینطوری از دیشب که دیدمش دارم میخونمش و مرتب شگفت زده تر میشم از کارها و برنامه ها و عقاید این خانوم.
دستت واقعا درد نکنه بابت معرفی..
منهم میخواستم یه چیزی رو اضافه کنم. نمیدونم شاید قبلا خودت هم اشاره کرده باشی به این موضوع. ولی اگه دوستان تو سایت Pinterest.com هم مراجعه کنن و کلمه Minimalist رو سرچ کنن ، میتونن هزاران هزار مورد رو به صورت تصویری در مورد تک تک اتاقها و لباسها و آشپزخونه و هرچیزی که فکرش رو بکنن پیدا کنن. فکر نمیکنم خیلی هم نیاز به دونستن زبان باشه ..چون اغلب تصویری هست و البته توضیحات هم داره که اگه زبان بدونن خیلی شیرین تر میشه اوضاع کلا;)
راستی جوابت رو به خانوم فوت میخوندم ، میخواستم بگم وای زندگی دانشجویی نگو که ما اینجا – آمریکا – دوستانی داریم که دانشجو هستن وتازه هم از ایران اومدن ولی زندگیاشون درست به اندازه خوده ایران پر از وسائل و …. است :))
سلام آسمون جان، من چند ساله که این وبلاگ رو میخونم، قبل از اینکه اصلا با مینیمالیسم آشنا بشم. خیلی دوست داشتنیه و خیلی نوشتههاش مفیده.
خوب شد که این رو نوشتی عزیزم. من خودم خیلی از پینترست استفاده میکنم ولی یادم نمیاد که معرفیاش کرده باشم توی سایت. امیدوارم دوستان استفاده کنند. یه مدتی میدونم که فیلتر بود نمیدونم الان بازه یا نه.
آره من هم توی سفری که به آمریکا داشتم این رو دیدم :)) اروپاییها کلا مقتصدتر هستند، واسه همین زندگی دانشجویی اینجا خود به خود مینیمال میشه چون وقتی کسی که شاغله هم اینطوری زندگی می کنه دیگه ببین وضع دانشجوها چی میشه!! ولی آمریکا انگار خیلی اینطوری نیست.
یک مورد دیگه هم میخواستم بگم که فراموش کردم. من وبلاگ این خانوم رو داشتم میخوندم و به این فکر میکردم که خیلی خیلی سخته برای ما ایرانی ها تا یکسری موارد رو انجام بدیم یا حتی فکرشو بکنیم. مثل خریدن وسایل بچه به صورت دست دوم!! حتی اگه خیلی تمیز باشه! درحالیکه اینجا خیلی خیلی رایج و عادی هست. گاهی فکر میکنم لازمه همه ایرانیا یکبار میومدن به اروپا یا امریکا تا ببینن از نزدیک که میشه بدون اونـــــــــــــهمه وسائل هم زندگی کرد . یا حتی میشه وسائل موقت مثل وسائل بچه رو دست دوم خرید و بعد براحتی به یکی دیگه داد برای استفاده . تجملات و خرت و پرت واقعا تو زندگی ایرانی زیاده!! و تازه در رسیدن به این زندگی ها مسابقه هم هست متاسفانه بینمون. به نظرم رسیدن از اونجا به این جا و این مرحله حقیقتا نیازمند به یه روولوشن یا انقلاب فکری داره.
کلا جالب هست که الویت ها تو زندگی ما و غربی ها خیلی خیلی متفاوته. مثلا اینجا یه امریکایی حاضره روی یه مبل راحتی خیلیی ساده در حدی که حتی رنگ روشم ممکنه رفته باشه بشینه ولی عوضش نکنه . درحالیکه میره و به راحتی 60000 دلار بابت خرید یه قایق میکنه که باهاش بره دریاچه و لذتش رو ببره!!!
دقیقا همینطوره آسمون جان، من هم قبل از اینکه بیام اینجا تصورش هم نمیکردم ولی الان خیلی وقتها علاوه بر وسایل، لباس دست دوم هم میخرم، بیشتر برای موفرفری چون مدتی که هر لباس براش استفاده میشه خیلی کوتاهتر از اونیه که دوام و ماندگاری و کیفیتش مهم باشه. متاسفانه اولویت ما به جای اینکه ببینیم خودمون چی دوست داریم اینه که ببینیم بقیه چی میپسندند!!
وای خدایا خیلی عالی بود عارفه جان مرسی از لطفت
من که حسابی تحت تاثیرم حتما فردا دوباره و با همسرم میخونمش.
من که عاشق خرید کردن بودم ولی با وبلاگ و حالا سایت شما و همه همه گفتگو هایی که در شبکه های اجتماعی با هم داشتیم با دانسته های شما آروم آروم دارم ترکش میکنم و این برای خودم ارزشمنده چون یه تصمیم از روی آگاهیه
خیلی عالیه هاجر جان، به جاش لذتهای ماندگارتر و ارزشمندتری پیدا میکنی 🙂
من و همسرم والبته بیشتر همسرم به شدت اهل صرفه جویی هستیم و این مطلب دراین پست رو واقعا از ته دل احساس میکنم که (پول عمر ماست) ما اگه خدا بخواد داریم صاحب خونه میشیم همسرم تازه سی سالش شده و هرچه بدست آورده از پس انداز خودشه مینیمال بودن گاهی تو خون آدم هاست خوشحالم که همسرم از این دسته است.
مبارک باشه، همسر من هم دقیقا یک مینیمال ذاتیه! هی به من میگه تو داری ایدههای قدیمی من رو تازه یاد میگیری :))
خیلی جالب و قشنگ بود. درست نقطه مقابل زندگی اکثر ایرانی ها و تقریبا مطابق با اصول زندگی اسلامی!
آره متاسفانه همینطوره!
واقعا چقدر خوبه که آدم اینقدر راحت زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره .این آشنایی با مینیمالیست واسه من هم خیلی خوب بوده قبل از خرید کلی فکر می کنم و معتقدم انباشتگی خونه من رو عصبی می کنه.مدتهاست دارم به خرید یک کنسول و آینه فکر می کنم .بخرم یا نخرم؟یک سطح دیگر برای گردگیری !یک چیز دیگه که باید جا به جاکنم و زیرش رو تمیز کنم ولی زیباییش هم برام وسوسه کننده است!گاهی وقتها آدم برای تصمیم گیری می مونه
زهراجان به نظر من چیز فقط تزیینی به این بزرگی نخرید، برای اون مقصود قاب یا چیزهایی که روی دیوار نصب میشن اون هم حداقلی! جای آدم تنگ میشه بدون فایده. مگر اینکه متراژ اونقدر زیاده که خالی بودن فضا اذیتتون میکنه.
بسیار عالی بود
منم مدتها پیش به حرف این خانم پی بردم. پول در واقع بخشی از عمر ما یا عمر پدر و مادرمان است و با زحمت به دست آمده.
آره این برای من خیلی جالب بود 🙂
سلام
عارفه جان ممنون از ترجمه این نوشته بسیار تامل برانگیز و کاربردی.
سلام 🙂 ممنونم از لطفت عزیزم!
سلام،
فکر می کنم خرید اشیا برای خانه کمی هم به تعریف آدمها از زیبایی و راحتی و مفهوم خانه برگردد. بعضی ها تا وقتی خانه شان دکوراسیون مورد علاقه شان را نداشته باشد، آنجا را “خانه خود” نمی دانند. یک جور “شخصی کردن” آن مکان برایشان لازم است تا آن محل را خانه خود بدانند و بهمین دلیل نیازمندند انرا با اشیایی بیارایند که با سلیقه خود انتخاب کرده اند.
مهم اینست که این دسته از افراد بتوانند تمیز بدهند میان آنچه که به حسب این نیاز درونی می خرند و انچه که جریان خارجی و مصرف گرایی جامعه تحمیل می کند.
خودم به شخصه آدمی هستم که “خانه” برایم مفهومی درونی ست و ربطی به مبلمان ندارد. خانه ام هم هیچ تزیینات و وسیله دکوری ندارد. یادم است یکبار که روی اسکایپ آپارتمانم را به خواهرم نشان دادم با تعجب گفت پس چرا تابلو نداری؟! چرا دیوارهای خانه ات خالی هستند؟ اولین بار بود که حتی به این موضوع توجه کردم!
البته هنوز هم که هنوز است تابلو ندارم چون اخرین موضوعی ست که در این دنیا برایم مهم است!
خانه ام با فضای خالی و دیوارهای خالی هم برایم خانه است 🙂
سلام شیرین جان، آره این نگاه هم جالب و درسته. من خودم هم به دسته اول تعلق دارم، همینطور که گفتی نیاز دارم حواسم رو جمع کنم چون علاوه بر القاهای جامعه و تبلیغات، خودم هم اگر به حال خودم باشم زیادی شلوغش میکنم و همون شلوغی بعدش اعصاب خودم رو خورد میکنه!!
خیلی عالی بود عارفه جان. ترجمه خوب و متن آن خانم که عالی. لذتی می برم هر وقت می آیم اینجا. راستی عارفه یک مساله که از الان من عزا گرفته ام برایش. من تولد 28 خرداده و همیشه در این روز و حوالی آن فامیل و خانواده همسر برام کادو می خرند. مشکل اینجاست که من تقریبا به اکثر اونها ( فرقی نمی کنه چه خانواده خودم یا همسرم) احتیاجی ندارم. از طرفی هر سال کمدهای مرا این کادوها داره پر می کنه! چون من تا یک چیزی واقعا خراب نشه دور نمی ریزم. می دانم که الان می گویی هدیه بده یا بفروش. برای فروش اقدام کردم اما گویا این روزها همه در حال فروشم. از طرفی این کادوها واقعا خیلی مناسب هدیه دادن به اطرافیانم نیست. حالا که امسال داره تولدم نزدیک می شه چیکار کنم؟ بروم توی فیس بوک بنویسم چیزهایی که احتیاج دارم و به دردم می خوره ؟ یا اصلا بگم جان مادرتون من چیزی نمی خوام. یک شاخه گل بهم بدید. من هنوز با کادوها و سوغات های چند سال درگیرم و با نزدیک شدن تولدم این کابوس داره نزدیک تر می شه. راستی خودم هم تصمیم گرفتم امسال به کسی کادو مادی ندهم در تولدش. مگر آنکه قبلش باهاش هماهنگ کنم. دریاب مرا رفیق جان 🙂
مرسی عزیزم! من هم هروقت کامنتهای عالیات رو میبینم کیف میکنم 🙂 پیشاپیش تولدت مبارک! از اون ماجرا نگو که من از الان برای تولد شهریوری موفرفری هر از گاهی عزاداری میکنم چون نمیدونم چه کنم. پارسال یه سری تقاضا کردم که به هیچ کدومش وقعی نهاده نشد. می دونم فروش این کادوها هم خیلی وقتها ممکن نیست. من در نهایت یه سری از کادوهای پارسالش رو اهدا کردم به خیریه. ولی این حداقل کاریه که میشه کرد که یک لیست از نیازهات بنویسی چون به هر حال اونها چیزی میگیرند، من هنوز راهی برای اینکه نگیرند پیدا نکردم! برات آرزوی موفقیت میکنم. این که به کسی کادوی مادی ندیم خیلی فکر خوبیه! خوش به حال دوستهات 🙂